نزدیکی مغازه پدرش به مجلس شورای ملی سابق، شهید تندگویان را نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی حساس کرد و نخستین جرقههای انقلابیگری وی از همانجا زده شد. لیسانس مهندسی نفت با گرایش پالایش را در دانشکده نفت آبادان گرفت.
فرزند شهید تندگویان درباره عملکرد پدرش در دانشکده نفت آبادان گفت: «پدرم زمان تحصیل در دانشکده نفت آبادان جوان 19 یا 20 سالهای بود، رئیس دانشکده آنان بهائی بود، ایشان در مقابله با او کتابخانه انجمن اسلامی را تأسیس میکند. کتابها شامل رساله مراجع تقلید، دکتر شریعتی، شهید مطهری، حتی کتابهای «صادق هدایت» هم بود، اما پدرم کتابها را از هم تفکیک میکند یک کتابخانه عقیدتی و سیاسی با پولهای شخصی خود درست میکند و از طرف دیگر در یک قسمت هم کتابهای علمی را قرار میدهد.
«وی در آن وضع نابسامان اعتقادی دانشکده که خیلی به هم ریخته بوده، نماز جمعه و دعای کمیل به راه میاندازد. بچههای دانشکده نفت میگفتند، یکی از فیلمهایی که شهید تندگویان آنجا به نمایش گذاشته بود، فیلم عامهپسندی به نام «هاسپیتال» بود که پدرم در آن فضا و با استفاده از فرصت به وجود آمده صحبتهای خو را مطرح و جو را عوض میکند.»
همان جا بود که با عضویت در انجمن اسلامی فعالیتهای فکری و سیاسی خود را با دعوت از سخنرانانی مانند مرحوم دکتر شریعتی را به دانشگاه باز کرد. و خیلی پیگیرانه آثار او، شهید مطهری، علامه جعفری و علامه طباطبایی را مطالعه کرد.
اما به گفته خواهرش، به طور کلی با هیچ گروه سیاسی ارتباط خاصی نداشت و شخصیتی چند بُعدی داشت.
تندگویان را آبان پنجاه و دو دستگیر کردند. به کمیته مشترک ضد خرابکاری برده شد و یک سال حبس کشید. در حالی که شکنجه بسیار زیادی شده بود از کار نیز اخراج شد و با وجود داشتن مدرک کارشناسی ادامه خدمت خود را با عنوان سرباز صفر در شیراز گذراند.
سید علی اصغر تقوی، پژوهشگر مسائل دفاع مقدس درباره شکنجه های شهید تندگویان در ساواک گفته است: «یکی از شکنجههایی که ایشان در ساواک میشد، سوراخ شدن کف پاهایشان با مته بود که بعدها از آن به عنوان علامت شناسایی جسد شهید تندگویان در عراق استفاده می شود.»
با آغاز انقلاب اسلامی در تیرماه 59 از سوی وزیر وقت نفت به مدیریت شرکت مناطق نفت خیر منسوب شد.
هم زمان با معرفی کابینه شهید رجایی شهید تندگویان نیز به عنوان وزیر نفت معرفی شد و از مجلس رای آورد. سوابق درخشان ، تحصیات ویژه و عملکرد بسیار موفق او در شرکت ملی مناطق نفتخیز با رای بالای مجلس او را به کرسی وزارت نفت نشاند.
اما با گذشت یک ماه از آغاز وزارت او درحالیکه برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان رفته بود در جاده ماهشهر به آبادان به همراه معاون و دیگر همراهانش اسیر شد. خبر هولناکی به تهران مخابره شد و همه را در بهت و حیرت فرو برد.
وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران اسیر شده است.
برخی اسیران و آزادگان شهادت دادهاند که محمدجواد تندگویان تا مدتها زنده بوده و حتی از شکست حصر آبادان (مهر ۱۳۶۰) و آزادسازی خرمشهر (خرداد ۱۳۶۱) آگاهی یافت، اما از چگونگی وضع اسارت و نحوه شهادت او در اردوگاههای اسرا هیچگاه اطلاعات دقیقی به دست نیامد.
سرانجام پس از پایان هشت سال جنگ تحمیلی علیه ایران و تبادل اسرا و شهدا میان دو طرف جنگ، پیکر محمدجواد تندگویان، وزیر نفت کابینه شهید رجایی که بر اثر شکنجه جان سپرده بود، روز ۲۹ آذر ۱۳۷۰ بعد از گذشت ۱۱ سال از اسارتش به میهن بازگردانده و به خاک سپرده شد.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی چگونگی بازگشت پیکر شهید تندگویان به روایت امیر سرتیپ عبدالله نجفیاز را اینگونه روایت می کند: « شهیدتندگویان وزیر نفت کابینه شهید رجایی به همراه دو نفر از معاونان خود مهندس یحیوی و مهندس بوشهری اسیر شدند این حادثه در نهم آبانماه 1359 در مسیر رفتن به پالایشگاه آبادان دردارخوین نزدیکی آبادان اتفاق افتاد. خانواده شهید تندگویان و مسئولان جمهوری اسلامی ایران تلاش زیادی کردند تا از طریق مجامع بینالمللی بویژه صلیب سرخ و مقامات عراقی موضوع را دنبال کنند. ولی این تلاشها به نتیجه ای نرسید. رژیم عراق پس از مدتی اعلام کرد مهندس تندگویان در 12خرداد 1361 در سلول خود خودکشی کرده است. این مساله قابل قبول نبود، مهندس تندگویان پیش از انقلاب در زندان ساواک هم به سر برده بود. با پیگیری هایی که ایران از طریق سازمان ملل انجام داد در سال 1364 صلیب سرخ به طور متناوب خواستار ملاقات با مهندس تندگویان شد.»
«مقامهای عراقی در پاسخ به تقاضای ملاقات اعلام کردند که وی اظهار داشته است که با کسی ملاقات نمی کند و تهدید می کند که اگر کسی با وی ملاقات کند، دست به خودکشی خواهد زد و تا اینکه در سال 65 یک نفر از نمایندگان صلیب سرخ به نام هافلی گر، رئیس عملیات خاورمیانه و شمال افریقا هنگام سفر به عراق در مقابل این ادعای عراقیها قبول مسئولیت کرد که این ریسک را بپذیرد»
«او برای ملاقات با شهید تندگویان راهی زندان شد اما عراقی@ها مانع ورود ایشان به زندان شدند. تا اینکه در 13 آذر 1370 هیئت پیگیری که شامل دو تن از اعضای خانواده شهید تندگویان یعنی پدر و برادر خانم ایشان، مهندس یحیوی و اعتمادی دندانپزشک مهندس تندگویان برای روشن شدن کامل وضع شهید تندگویان برای مدت 11روز عازم بغداد شدند. پزشک صلیب سرخ هم به جمعیت هیئت ایرانی پیوست. عراقیها ادعا کردند پس از نگهداری جسد به مدت چهار سال در سردخانه به علت متوقف نشدن جنگ دفن شده است با نبش قبر و کالبد شکافی پزشکان ایرانی به این نتیجه رسیدند که اطلاعات موجود با جسد ارائه شده مطابقت ندارد. هیئت مزبور پس از مذاکرات مفصل تصمیم به بازگشت گرفت وزارت خارجه عراق ضمن قبول اشتباه از سوی مسئولان گورستان خواستار تعویق سفر آنان شد تا جسد واقعی با حضور مجدد پزشک صلیب سرخ مورد معاینه قرار گیرد. سپس جسد دوم در قبرستان الکرخ واقع در 60 کیلومتری جاده بغداد و رمادی نبش قبر گردید یک جسد مومیای در تابوت فلزی در آنجا قرار داشت.»
«هیئت ایرانی در هنگام نبش قبر متوجه تازه بودن قبر شد عراقیها در پاسخ به این مسئله گفتند که ما برای اطمینان از وجود جسد مهندس تندگویان چند روز پیش اینجا را نبش قبر کردیم تا اشتباهی صورت نگیرد معاینه طرفهای سه گانه یعنی ایران و عراق و صلیب سرخ نشان داد که جسد یادشده متعلق به شهید تندگویان است. پس از قطعی شدن مسئله هیئت ایرانی خواستار تحویل وسایل شخصی ایشان شد اما عراقیها مدعی شدند محل نگهداری آن شهید در بمباران امریکاییها تخریب شده است و کلیه لوازم شخصی و مدارک از جمله ریسمانی که با آن خودکشی کرده از بین رفته است. این پاسخ عراقیها نشان داد که دروغ می گویند زیرا هنگام شهادت دستها و پاهای وی بسته بود که نتواند آنها را حرکت دهد بر اثر فشار به ناحیه قفسه صدری دنده های دهم راست و هفتم چپ ایشان شکسته بود آثار طناب باعث شکستگی استخوان لامی و خون مردگی در ناحیه حلق و حنجره شده بود پزشکی قانونی علت شهادت نامبرده را به احتمال قریب به یقین خفه شدگی به وسیله رشته طناب اعلام کرد و سن ایشان در هنگام شهادت را 31 تا 37 سال ذکر کردند.»
«پیکر شهید تندگویان در تاریخ 25آذر در عتبات عالیات نجف، کربلا و کاظمین با حضور اعضا هیئت و کاردار سفارت ایران و خانواده شان با احترام طواف داده شد و در تاریخ 29 آذر 1370 در مرز منظریه ـ خسروی به وسیله صلیب سرخ و هیئت عراقی تحویل هیئت ایرانی شد.»
از میان روایتهای اسارت و شهادت، شهید تندگویان یک روایت دیگر، بسیار جلب توجه می کند. روایت مربوط به عکاس روزنامه جمهوری اسلامی است که بخشی از رازهای سر به مهر شهادت وزیر نفت کابینه شهید رجایی را بر ملا می کند. او در سال 2003 در دیدار خود از عراق موفق شد عکسهایی از شهید تندگویان بهدست آورد و به اطلاعات دقیقی از شهادت ایشان برسد.
سعید صادقی درباره گفته است:
«پس از ماجرای حمله آمریکا به عراق در سال 2003 بود که ما وارد بغداد شدیم تا از ورود نظامی های آمریکایی تصویر برداری کنیم، یکی از دوستان من به نام آقای سید یاسر هشترودی که نویسنده دفاع مقدس هستند نیز در آن جا به جمع آوری اسناد جنگ ایران و عراق مشغول بودند که بیشتر درباره این موضوع فعالیت میکرد.ما در بین این مدارک عکسی از شهید تندگویان دیدیم و تصمیم گرفتیم که این عکس ها را جمع آوری کنیم.
«در این اثنا عکسی از شهید تندگویان پیدا کردیم که در بین عراقی ها گرفتار بودند، البته قیافه ایشان چندان تغییری نکرده بود. در ذهن ما این موضوع شدت گرفت که دنبال عکس های جنگ ایران و عراق بگردیم. در حقیقت،آقای هشترودی دنبال اسناد بود و من دنبال عکس های ایران و عراق بودم. شخصی که این عکس را گرفته بود مرده بود دنبال عکس های دیگری بودیم.در حین این جستجوها یکی دیگر از این عکاسان،به نام آقای سیدعبد بطاط را پیدا کردیم.البته آقای بطاط در روزنامه الزمان فعالیت میکرد.»
«این زمانی بود که آمریکایی ها در بغداد حضور نظامی داشتند و به آن جا مسلط شده بودند. ما در شهر هر چقدر پرس و جو کردیم ایشان را پیدا نکردیم تا روزی که قرار شد به ایران برگردیم سه ساعت قبل از حرکت در بصره بودیم. آقایی که ما را چندین بار در عراق دیده بود گفت آقای بطاط در بصره است و چون با ایشان نسبت فامیلی داشت این موضوع را میدانست. این شخص به ما توضیح داد که آقای بطاط مدتی بعد از جنگ کار خبرنگاری انجام داده است.»
«آقای بطاط را در رستورانی دیدیم و با هم بستنی خوردیم. آن جا بود که گفت از دوستان صمیمی «احمد زیدان» است و اطلاعاتش را از طریق زیدان به دست میآورد. احمد زیدان، فرمانده تجاوز به خرمشهر بود که پس از تسخیر خرمشهر مدال گرفته و به درجه سرلشکری ارتقا پیدا کرده بود. این عکاس شخص مهمی بود و سران رژیم عراق رابطه داشت. زیدان هم آدم کوچکی نبود و به طور مسلم با سران بالای حکومت ارتباط داشت. من پیشنهاد کردم که با هم نمایشگاه برگزار کنیم، اما آقای هشترودی مایل بود که عکس های سید بطاط را بخرد.»
«بعد تصمیم گرفت به سمت محلی که میگفت برویم. البته زمانی که حرکت کردیم سه نفر بودیم. آقای هشترودی دنبال بسته بندی وسایل بود. زمانی که به محل مورد نظر رسیدیم، بطاط بالا رفت و من پنج دقیقه پایین ایستادم و بعد به طبقه بالا رفتم. یک خانه معمولی بود که در آن جا جعبه های مملو از عکس را دیدم. من در حین آن که بطاط مشغول جمع آوری بود عکس میگرفتم و او خوشش آمد و دائم فیگور میگرفت.از این عکاس پرسیدم این عکس ها را از اسرایی که به بصره آورده بودند گرفته است؟ نکته جالب این بود که در عکس، بعضی ها چشم و دست بسته بودند. او گفت: «یک عکس دارم که خیلی مهم است، این عکس وزیر شما است.» من فهمیدم که منظور او شهید تندگویان است.»
«آقای هشترودی برای خریدن عکس ها چانه میزد. من پیشنهاد دادم که یک نمایشگاه بگذاریم و عکس ها را در آن جا بفروشیم، البته در نهایت آقای هشترودی عکس ها را خرید. سید بطاط حتی وقتی پیشنهاد دادیم که پانصد دلار هم بدهیم و او به ایران بیاید موافقت نکرد. در میان عکس هایی که آقای هشترودی خرید،عکس شهید تندگویان هم بود.آقای هشترودی از بطاط پرسید که ایشان تا چه سالی زنده بودند؟ او گفت: تا حوالی سال 1370 ایشان زنده بود و آقای بطاط نخستین کسی بود که از شهید تندگویان عکس گرفته بود و اطلاع داشت که تا چه زمانی زنده بود. بطاط چند بار هم با احمد زیدان صحبت کرده و اطلاعاتی را به دست آورده بود. میگفت بر اثر شکنجه سنگین، شهید شد و این اطلاعات را از طریق احمد زیدان که از دوستان صمیمیاش بود به دست آورده و از طریق رده های بالای مردان عراق فهمیده بود که مهندس تندگویان تا نزدیک سال 1370 زنده بود. در واقع ایشان به خاطر شدت جراحت های وارده شهید شده بود.»
درباره زندگی و شخصیت شهید تندگویان تاکنون فیلم یا سریال مشخصی ساخته نشده، اما کتابهای متعددی درباره این شهید بزرگوار تالیف شده است. این کتابها که در قالبهای مختلفی همچون، زندگینامه داستانی، سوگ سروده، ویژهنامه، خاطرات و... نوشته شده اند و از جمله آنها کتاب «زنده عشق» است که اداره کل روابط عمومی وزارت نفت جمهوری اسلامی ایران در سال 78 منتشر کرد.
نام این کتاب ها براساس اطلاعات کتابشناسی سازمان اسناد کتابخانه ملی ایران و موسسه خانه کتاب منتشر شده، اینگونه آمده است:
• ستاره کابینه (خاطراتی از وزیر شهید مهندس محمدجواد تندگویان) / عبدالرضا، سالمینژاد/ نیلوفران/ 1391.
• وزیر نفت منم: زندگینامه داستانی شهید مهندس محمدجواد تندگویان/ علی رستمی / فاتحان/ 160 صفحه/ 1389.
• پرندهای که با قفس پرواز کرد (زندگینامه داستانی شهید محمدجواد تندگویان) / احمد عربلو / نشر شاهد / 1385.
• دلتنگی آسمان (سوگسرودهایی در اندوه شهادت مهندس محمد جوادتندگویان) / به انتخاب سیدضیاءالدین شفیعی / هزاره ققنوس / 1384.
• دولت عشق (ویژهنامه بزرگداشت وزیران و پانزده هزار شهید دولت) / ستاد بزرگداشت وزیران و پانزده هزار شهید دولت / 1381.
• نفت و ایثار (زندگینامه و یادواره شهیدان و مفقودین شرکت ملی نفت ایران) / موسسة فرهنگی و هنری شقایق روستا / 1381.
• حکایت آن مرد غریب / محمود جوانبخت / نشر شاهد / 1380.
• یاس در قفس (داستان زندگی و شهادت غریبانه محمد جواد تندگویان) / جواد کامور بخشایش / مرکز اسناد انقلاب اسلامی / 1380.
• تندیس مقاومت (داستان زندگی شهید محمدجواد تندگویان) / احمد عربلو؛ تصویرگر ایرج خانبابالو / خانه قلم / 1379.
• ده سال تنهایی / سیدمحسن یحیوی / دفتر نشر فرهنگ اسلامی / 1379.
• من یک خاطره ازلی هستم / میترا بیات / وداد / 1379.
• زنده عشق (زندگینامه شهید محمدجواد تندگویان) / وزارت نفت، اداره کل روابط عمومی /1378
• صنوبرهای سرخ (جلد 1) / غلامعلی رجایی / دفتر ادبیات و هنر مقاومت / 1373.
• شهید غریب (روایتی از اسارت شهید تندگویان) / جلیل جباری / ارتش جمهوری اسلامی ایران، سازمان عقیدتی سیاسی، معاونت تبلیغات و روابط عمومی / 1373.
• مأموریت تمام / احمد دهقان / دفتر ادبیات و هنر مقاومت / 1373.
• زخمیاد اسارت / احمد بخشی پور / دفتر ادبیات و هنر مقاومت / 1369.
• آزادگان در بند / محسن یحیوی / 1367.
• زندگینامه وزراء / دفتر روابط عمومی نخست وزیری / نخستوزیری، دفتر روابط عمومی، تحقیقات و انتشارات / 1360.
در بخشی از خاطرات مهندس آزاده سیدمحسن یحیوی از یاران شهید تندگویان آمده است:
به یاد می آورم روزی که برای دیدن حضرت آیت الله خامنه ای به دانشگاه شهید چمران اهواز رفته بودم، ایشان را در لباس رزم، در اتاق فرماندهی یافتم. ایشان- که در آن موقع نماینده اول تهران در مجلس شورای اسلامی و امام جمعه آنجا بودند- تمام ایام هفته را در جنوب به سرمی بردند و فقط روزهای جمعه برای ادای نماز جمعه و شاید بعضی روزها برای ارائه گزارش، خدمت امام امت (ره)، به تهران می آمدند.در این رابطه وزیر نفت وقت، آقای «مهندس تندگویان»، به همراه عده ای از معاونین خود از آن جمله آقای "مهندس بوشهری" و آقای "دکتر منافی" وزیر بهداری و بهزیستی وقت همراه با معاونین خود و عده ای از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، برای بررسی اوضاع و احوال مناطق جنگی به اهواز آمده بودند. من که پس از روی کار آمدن دولت شهید رجایی به عنوان سرپرست مناطق نفت خیز انتخاب شده و از اوایل جنگ در اهواز به سر می بردم و مرتب به آبادان و ماهشهر در حال رفت و آمد بودم، آن روز به مناسبت ورود آنها از آبادان به اهواز آمدم.
آبادان در آن هنگام زیر ضربات خمپاره های دشمن بود، بطوری که لحظه ای صدای انفجار قطع نمی شد. آن شب برای بررسی اوضاع، جلسه ای تشکیل شد و در آن جلسه قرار شد که فردا از آبادان بازدیدی به عمل آوردیم. بنا را براین گذاشتیم که ابتدا به ماهشهر رفته و از وضع راه ها جویا شویم تا چنانچه امن نباشد با هاورکرافت به آبادان برویم و این کاری بود که ما مرتب انجام می دادیم؛ ولی صبح آن روز، به دلیل بعضی از مسائل و از آن جمله این فکر که ممکن است شب گذشته گوش نامحرم برنامه سفر ما را شنیده باشد و خدای ناکرده مقاماتی که همراه ما هستند به خطر بیفتند، راه را عوض کرده و از طریق شادگان به سه راهی ماهشهر رفتیم.
در آنجا جلو ما را گرفتند و پس از معرفی خودمان به ما اجازه عبور دادند. در آن هنگام قسمتی از جاده ماهشهر- آبادان در تصرف دشمن بود و قسمتی از آن زیر آتش؛ لذا بعد از سه راهی، از جاده ای بیراهه به سوی آبادان حرکت کردیم. البته جاده ای فرعی و درحال ساخت بود که برادران جهادگر وزارت راه وترابری مشغول ساختن آن بودند.
از آن جاده خود را به جاده خاکی که خسرو آباد را به آبادان وصل می کرد رساندیم. این جاده در امتداد رودخانه ی بهمنشیر کشیده شده بود. ما تقریباً به چند کیلومتری پل بهمنشیر رسیده بودیم که تعدادی تانک و نیروهای مسلح را در مقابل خود دیدیم. تصور ما بر این بود که اینها نیروهای خودی هستند. به ما دستور توقف دادند. اتومبیل ما که یک بلیزر بود، متوقف شد. یکی از محافظین بیرون پرید تا ما را معرفی کند، شاید به ما اجازه عبور بدهند.
با پیاده شدن محافظ که مسلسلی در دست داشت، اتومبیل ما به گلوله بسته شد. ما تصور کردیم که این نیروها بمحض این که اسلحه را در دست محافظ دیده اند و با آن کیفیت که محافظ از ماشین پرید، ترسیده اند و برای احتیاط، اتومبیل را به گلوله بسته اند. پیاده شدیم تا برای آنها توضیح دهیم. پیاده شدن همانا و گرفتار شدن در دست دشمن همان.
پس از آگاهی از این که اینها دشمن هستند، من به سینه روی زمین خوابیدم. آقای تندگویان خود را در پناه خاکریز کانال قرار داده و در حال فرار از منطقه بود که دشمن او را برگرداند. دو نفر از محافظان ما بدون هیچ گونه مقاومتی تسلیم دشمن شدند و اسلحه ها در اختیار دشمن قرار گرفت. دشمن به طرف همگی ما نشانه رفته بود و یک به یک افراد را جمع آوری می کرد.
پشت بام خانه ای که در آن نزدیکی بود، مرد عربی با لباس شخصی راه می رفت و تصور بر این بود که از نیروهای دشمن است که به خانه نفوذ کرده و در آن بالا دیده بانی می کند.به اسارت دشمن در آمدیم. اتومبیل های دیگری که همراه ما بودند، با دیدن سرنوشت ما موفق به فرار شدند.
گروه پژوهش شانا
نظر شما