می غرد، باز هم می غرد.غرشی شگفت که تاکنون نشنیده بشر. گویی اژدهایی اینجا خفته بوده در دل زمین. با انبوهی از آتش، نه آن آتش که بر شعله او خندد شمع! کوه آتش و ابر تیره دود! اژدها سر بر آورده از رگ سفید، خزانه نفت آسماری! رگ سفید در محدوده زیدون واقع است از توابع بهبهان اما به دریا نزدیک تر است و به دیلم، که در باور مردمانش اژدها نگاهبان و حافظ گنجینه های طلسم شده است. نگاهبان خزانه امامزادهها که گرداگرد این چاه محترق واقع شدهاند؛ یک سو«شاه بهرام»، دیگر سو شاه عبدالله و آن سوتر بی بی حکیمه. اژدها بی حساب می غرید. رگ سفید به سرخی می زند از تلنبار آتش.
هادی میگفت «این صدای اعماق زمین است». سید ناصر اما گفت «نفرین شدیم. 10 شب است که نخوابیدم و شبها از ترس آتش آن دنیا رعشه به تنم است» این روزها غرش رگ سفید نازکش دارد و حفارها از این سو به آن دورش طواف می کنند. اژدها سر بیرون کرده و نعره میزند. بی وقفه، پشت بند و یک نفس. باید خیس شد. باید زیر آتش، تنت، رختت، لباست خنک شود تا گامی نزدیک تر روی. همه خیس و شعله به رخ نشسته. صورتها تف دیده، آتش به مشاطه نشسته و صدای غرش چاه در پیکر حنجرهها حلقه زده.آرام نمی شود. «نفرین شدهایم» آتش نشانها چتر آب درست میکنند تا قدم به قدم به چاه بتوان نزدیک شد.
حرارت دهنه را طهماسبی می گفت 650 درجه است. مکوندی می گفت: «خود جهنم. بابای جهنم» لعنت به جهنم. دیشب ساعت ده شب به مخازن گل رسیدند. بیست متری دهانه. چتر آب و زمین باتلاق. و سخت مردانی که جان برای سرسختی بیشتر به مکاره آورده بودند. درنگی و لحظه ای غفلت اینجا خطر، دست به گل چین نشسته است. چونان فرزاد. مهلکه جان است و اژدهای رگ سفید میغرد. گامها به چاه نزدیک شده. به انواع مختلف آدم آنجاست. فیلمبردار.عکاس. فیلم ساز. خبر نویس. آتش نشان. حفار.مدیر. ارشد. بالادست. مدیرعامل. مدیرفنی و این که برادر فرزاد آمده بود. با صدایی پر از بغض. در آغوشی آرام گرفت. برادر هنوز در آتش است. پیکر فرزاد برنگشته و آتش می غرد. نعره ای پیوسته و بی سکته. نفس از کجا می گیرد؟ از نفرین زمین. کفران کدام نعمت؟ اینجا نزدیک آب، لب به دریا، آب اما کیمیاست. باید بیست میلیون لیتر آب فراهم شود برای روز حمله به آتش. همه در انتظار آن روز .استخر آب مهیاست. و لولهها آب را میمکند و خزینه را پر می کنند. اما وقت حمله نیست.کسی بی تاب حمله به آتش نیست. به حوصله افتادهاند. به چانه تدبیر انداختن. این غرش و نفس کش طلبیدن کارزاری سخت تر از شعر و شعار و خطابه است.اژدها می غرد. ناله های زمین از اعماق و از اعصار بیرون ریخته. صداهایی غریب و در هم. نعره های نیاکان. بزرگان خفته رگ سفید. نگهبان سفره می غرد. مردم می گویند. این غرش برایشان عادی است. نعمتی بی برکت اگر بود که مردم می گویند بود و بهره به این زمین نمی رساند، سوختنش لازم بود. غول خفته رگ سفید بیدار شده و می غرد.
علی صفی خانی مدیر بهداشت، ایمنی و محیط زیست (HSE) مناطق نفتخیز با یک دست شکسته فرمان به فریادش گره خورده. باید از پس غرش چاه برآمد. چتر آب ها را هدایت می کند، با دستی به گردن و دستی به بی سیم چه کردنها را می گوید. حمید دریس اما تاب ندارد. گویی آمده یک ساعته چاه را خاموش کند.هر روز می آید. بی چتر آب، با کیانی تا نزدیکی های چاه رفته بود. سوخته بود. صورتش داغ و رخ برافروخته برگشته . کیانی می خندید.همیشه با خنده روزگار را طی می کند. تخصصش حفاری است و زمین. هنوز برایم نگفته که چه شد رگ سفید به غرش افتاد.
دیشب تست پمپ نیتروژن برای خنک سازی و مصرف کمتر آب بود.بار اول خوب جواب داد. کنار دهانه برای بچه های آن جلو ابری از نسیم و خنکای شمال ساخته بود. عجبا. اینجا ونسیم؟ «ها همین طوره» مکوندی حرف می زند. از قطرات ریز شبنم کنار این غول آتش می گوید. این خاصیت نیتروژن است.کمی با آب مخلوط می شود و این هرّه آتش را خنک می کند.آتش ابراهیم. گلستان خلیل. مسعود حیدری فرمانده میدان می گفت: «با پمپ نیتروژن چتری از هوای خنک نزدیک های چاه به وجود می آید که آتش نشانها و بچه های اطفا می توانند به نزدیکترین نقطه آتش برسند» باید مخازن گل را عقب می کشیدند. آخرین تکه های بازمانده از دکل. خودش کامل سوخته و در میانه آتش خم شده و چون درختی کهنسال به شکلی غریب درآمده. در دهانه اژدها. در دهانه نگهبان درهها. ای 95 لعنتی.
سید ناصر راننده ده تن است.می گوید مردم اینجا عجیبند. می گویند اگر اژدهای شاه عبدالله و شاه بهرام بیدار شوند و از دل زمین تنوره بکشند یعنی کفران نعمت شده.یعنی مائده را قدر ندانستیم و باید تاوان دهیم. اگر اژدها صدا کند و غرش، دیگر شاه بهرام مایه برکت نیست.غول رگ سفید تنوره می کشد.یک صدا و بی سکته.بی وقفه.چقدر آدم اینجا زیاد است. چقدر همهمه.دوگانه بی نظمی و پر نظمی. در عین همه چی در هم بودن، یک باهم بودن. در نگاه اول درگیر شلختگی می شوی. بی نظمی. اما در پس نگاه این جان سختان عزمی است برای مهار این غول.این اژدها. ترکیبی از تکنیک و جان سختی. به راستی جان می خواهد راننده گریدر بودن و بیست متری آتش رفتن. جان می خواهد اسیر این هیولا و غرش و نعرهاش نشدن. جان سختی می خواهد زیر چتر آب و پا در گل و ساعت ده شب، سیم بکسل را دور مخزن گل انداختن و این نکره از هیبت دررفته را عقب کشیدن .که ناگه سیم هم پاره شود.جان سختی می خواهد.این همان نظم است. این سپهری است. لباس آتش نشانها به تن. سر و تن پوشیده و ایمن. خیس. بیست متری آتش. همه پنجه در پنجه با اژدر. خبرنگار افسوس می خورد که این همت های عالی صرف خاموش کردنها میشود. اینها طلای ناب توسعهاند و باید صرف روشن کردنها شوند. گرفتاریم. اسیر ناله های اعصار و نفرین زمین. اژدهایی که به بازخواست برکت آمده، با تنوره کشیدن.با نعره مدام و بی سکته. بی وقفه. رگ سفید، این رگی که به دست نمی آید. فعلا دستها را بسته است و دست به اژدها داده، به غرش کشیدن و به نعره بی سکته. "یکی همت کند قربانی ببرد پیش شاه بهرام و شاه عبدالله، والی برکت را باید راضی کرد." سید ناصر می گوید. می گوید به خدا این ها راضی شوند آتش قطره می شود و فوت در هوا. رمز برکت را باید دانست. توفیق نعمت. بر فاق 140 متری آتش باید جست زد و از پسش برآمد و چاه را به نعمت گرفت، به برکت. اینجا رگ سفید است، حوالی زیدون و نزدیک به آب های خلیج فارس، ساحل دیلم. مردم می گویند اژدهای حافظ گنجینهها بیدار شده است. میغرد و تنوره میکشد اما براین بی قواره 140 متری جست می زنند این جان سختان.
مهدی افشار نیک
نظر شما