روزی در اواسط آبانماه سال ۱۹۵۹ میلادی، گلشائیان مرا به دفترش احضار کرد و تلگرافی را به دستم داد. تلگراف از سفیر حسین علاء بود که بهعنوان نماینده ما در واشنگتن بهتازگی به چهار ونزوئلایی که مایل بودند بهصورت یک هیئت نفتی از ایران دیدن کنند، روادید داده بود. تلگراف حاکی از آن بود که علاء دستورهایی را درباره اینکه به آنها روادید ندهد نادیده گرفته بود.
برای مدتی سکوت برقرار شد. سپس گلشائیان با لحنی تند و به اختصار گفت: من وقت ندارم آنها را بپذیرم. این سفیران از تعطیلات طولانی در خارجه برخوردارند و تصور میکنند ما هم همینطوریم.
من با جسارت گفتم: اما قربان، اینها کارشناس نفتی هستند و حکم رسمی مأموریت دارند. به هیچوجه نمیخواهید آنان را بپذیرید؟
در حالی که با دست اشاره میکرد که بروم، بیدرنگ جواب داد: فقط برای چند دقیقه. شما از آنان مراقبت کنید.
باورم نمیشد ونزوئلا برای بقیه کشورهای تولیدکننده بهصورت یک سرمشق درآمده بود. پرز آلفونسو به یک قهرمان تبدیل شده و معاملاتی که وی انجام داده بود، با اینکه جزئیاتش برای ما نامشخص بود، آرزوهای خود ما را بیان میکرد.
ما نمیدانستیم که ونزوئلاییها مایلاند این جزئیات را در اختیار ما قرار دهند. معاملات شگفتانگیز آنها یک اثر منفی هم داشت: حالا نفت ونزوئلا، نسبت به قیمت پایین نگهداشتهشده نفت خام خاورمیانه، گرانتر بود. این دیدار برای هر دو طرف مغتنم بود و من نگران بودم که گلشائیان از انتقام انگلیسیها چنان احساس نگرانی کند که یک بار دیگر راه احتیاط در پیش گیرد.
برای استقبال از گروه ونزوئلایی به فرودگاه رفتم. وزارت امور خارجه، برخلاف تشریفات، کسی را نفرستاده بود و هیچ یک از خدمات مرسوم را که بهطور معمول برای مقامهای مهمان در نظر میگرفت، به عمل نیاورده بود. من این کار را بیحرمتی میدانستم و بر آن شدم هر کاری که از دستم برمیآید انجام دهم تا دیدار آنان دلپذیر شود.
دکتر ادموندو لونگو کابلو ریاست هیئت را بهعهده داشت. ایشان قائممقام وزیر صنایع هیدروکربنی و معادن و مردی بود شیطان با خندههای تند که تمایلش به ذکر اشعار به اندازه من زیاد بود. همراهانهاش دکتر آی. مونزانتو، سفیر ونزوئلا در رم، مردی جدی و با فرهنگ که معلوم بود حضورش در هیئت به دلیل این است که به آن جلوهای دیپلماتیک بدهد و دکتر مونزالو کازادو، استاد حقوق نفت و معدن بودند که بعدها رئیس دادگاه عالی ونزوئلا شد. نفر چهارم یک منشی بود که چمدان بزرگی را به زور میکشید. ونزوئلاییها گفتند چمدان پر از اسنادی است که به دو زبان انگلیسی و عربی ترجمه شده، زیرا آنان امیدوار بودند در عربستان سعودی، کویت و عراق هم توقفی داشته باشند.
سر راهمان به هتل، دکتر لونگو کابلو توضیح داد که این تنها یک دیدار غیررسمی و دوستانه است. ونزوئلا بر این عقیده بود که زمان آن فرارسیده که یک تبادلنظر غیررسمی میان کشورهای تولیدکننده نفت آغاز شود. او گفت: شرکتها مرتب با هم گفتوگو میکنند. ما هم باید همین کار را بکنیم. اکنون ما هیچکدام تبادل اطلاعاتی نداریم، انگار که جزایر تنهایی هستیم. این وضع باید تغییر کند. هر چه ما بیشتر از یکدیگر مطلع شویم، موقعیتمان بهتر است.
مونزانتو لحظهای چشم از پنجره برداشت و گفت: این خیلی مؤثر است. پیش از این، هیچ ونزوئلایی بهطور رسمی به خاورمیانه فرستاده نشده بود. این نخستین تماس ما با جایی است که دارد به مرکز نفت خام دنیا تبدیل میشود. برخلاف شما که دور و برتان را برادران نفتی گرفتهاند، ما در نیمکره غربی هستیم. بعد با شادمانی خندید. ما آمدهایم که به خانواده ملحق شویم.
در طول راه به هتل دربند، هر یک از آنها به نوبت خاطرنشان ساختند که به هیچوجه نمیخواهند اسباب زحمت دولت ما یا شرکت نفت انگلیس و ایران شوند. قدم نخست این بود که ببینیم در چه مواردی میتوانیم با هم گفتوگو کنیم. دولت ونزوئلا مایل بود درباره فعالیتهای نفتیاش، هر اطلاعاتی که به گمان ما میتوانست برایمان مفید باشد، در اختیارمان قرار دهد.
پس از اسکان آنها در هتل و در مسیر بازگشت به اداره به آنچه آنان گفته بودند میاندیشیدم. اعراب خلیجفارس همسایگان ما بودند، اما ما همیشه آنها را دشمن قلمداد میکردیم تا اهل خانواده. تقریباً با صدای بلند خندیدم. بیگمان این برادران نفتی از هر اطلاعاتی که با آنان مبادله میکردیم، علیه ما استفاده میکردند. بهویژه عراق بیرحم بود، توی چند متر جا در ساحل شط العرب به ما فشار میآورد و شرکت نفت انگلیس و ایران نیز به بیاعتمادی بین ما دامن میزد. نمیتوانستم آنان را شریک و همراه تصور کنم اما ونزوئلاییها منظوری داشتند. همه ما در یکطرف بودیم؛ همه ما در صنعت مشترکی سهیم بودیم. بدگمانی ما نسبت به هم به خاطر نداشتن تماس، تشدید شده بود. پیش خودم از سفیر علاء، به خاطر آنکه از دستورات ما سرپیچی کرده بود تشکر کردم. چقدر همه ما را ترسانده بودند، چقدر داخل مرزهایمان تنها و هراسناک بودیم. آنچه ونزوئلاییها پیشنهاد میکردند، انقلابی بود و دولت انگلیس را دیوانه میکرد.
وقتی به گلشائیان گفتم آنها رسیدهاند، با ناراحتی گفت: خوب چه میخواهند؟ میگویند برای چه به اینجا آمدهاند؟
میخواستم سرش فریاد بزنم و بگویم: از رابطهای انگلیسیات بپرس! در عوض با ملایمت گفتم: دوستی. آنها مایلاند آنچه را که به دست آوردهاند، به ما نشان دهند. آنها بحق خاطرنشان میکنند که ما منافع مشترکی داریم. بهزحمت توانستم از او وعده ملاقات با هیئت را برای نیم ساعت در روز بعد بگیرم.
آن شب ما گفتوگوهایی را آغاز کردیم که به یک ماراتن چهار روزه شبیه بود و نخستین مبادله آزاد اطلاعات بین دو کشور تولیدکننده نفت بهحساب میآمد. این گفتوگوها نیروبخش و الهامدهنده بود و نخستین گام در آزادسازی صنعت نفت و بذری بود که ۱۰ سال بعد بهصورت سازمان کشورهای صادرکننده نفت (اوپک) به ثمر رسید. چنین تصوری برای انگلیسیها در حد کفر بود. گزارشهای دیپلماتیک آنها در مورد این دیدار در بایگانی وزارت خارجهشان هنوز غیرقابلدسترس است و تا سال ۲۰۱۰ نیز چنین خواهد ماند.
دکتر لونگو کابلو نسخههایی از قانون هیدروکربن، قانون مالیات بر حقالامتیاز، قانون کار و امتیازنامههای ونزوئلا را همراه آورده بود که همه بهدقت به انگلیسی ترجمهشده بود. گفت: «هر چیز دیگری را که بخواهید ببینید، هر وقت که بتوانید به ونزوئلا بیایید، در اختیارتان خواهد بود.» و با اشتیاق برایم توضیح داد که نظام آنها چگونه کار میکند، ویژگیهای معامله ۵۰/۵۰ چیست، در مذاکرات استدلال آنها چه بوده و موضوعات فرعی از چه قرار است. دکتر مونزالو کازادو، حقوقدان، درباره جنبههای حقوقی موضوع سخن گفت؛ پولشان را چگونه میگرفتند، نظام مالیاتی چگونه بود و حقوق و مسئولیتهای هر دو طرف، یعنی شرکتها و دولت، چه بود؟
بارها و بارها شرایط قراردادهای خودمان را با دستاوردهای ونزوئلاییها مقایسه کردم. وقتی امتیازنامه خودمان را به آنها نشان دادم، اظهار تأسف کردند و بیشتر مشتاق شدند تا آنچه را که میتوانستیم در عوض آن به دست آوریم، به ما نشان دهند.
کارگران آنها دستمزدی چهار برابر کارگران ما دریافت میکردند و هر هفته نصف روز کمتر کار میکردند، از مزایای درمانی و بازنشستگی برخوردار بودند و حتی میتوانستند به اعتبار حقوقشان خانه قسطی بخرند. برای غذا، مسکن و لباس یارانه دریافت میکردند - برخلاف وضع در آبادان، که کارگرانش اغلب ژندهپوش بودند. درآمد نفتی ونزوئلا براساس قیمت اعلامشده بینالمللی بشکهای ۲۲/۲ دلار بود. در حالی که در قرارداد ۱۹۳۳ (۱۳۱۲) ما، از قیمت اعلامشده هیچ ذکری به میان نیامده بود. تنها قیمت اعلامنشدهای که ما با آن برخورد داشتیم، موقعی بود که بنزین تصفیهشده را برای مصرف داخلی خودمان از شرکت نفت انگلیس و ایران بازخرید میکردیم.
ونزوئلاییها از آنچه من میتوانستم درباره مسائل نفتیمان به آنها بگویم، دچار تعجب شده بودند، زیرا تا آن هنگام، شرکت نفت انگلیس و ایران جزئیات را بهکلی از ما مخفی نگه داشته بود. لونگو کابلو که دهانش طوری کار میکرد که انگار کلمات را قبل از بیرون دادن، زیرزبانش میچرخاند، گفت: «حالا میتوانید تصور کنید که انگلیسیها و آمریکاییها با هم فرق میکنند. شرکتهای آنها به هیچوجه قابلمقایسه نیستند: شرکتی که در کشور ما مشغول فعالیت است، متمدن است و حساب و کتابش هم معلوم، اما شرکتی که در کشور شما کار میکند پست و گدامنش است. ما میتوانیم با هم گفتوگو کنیم، بیآنکه یکدیگر را بکشیم. آمریکاییها روحیات و علایق ونزوئلا را درک میکنند، اما انگلیسیها اهمیتی نمیدهند. آنان خیلی تغییرناپذیر، خیلی پنهانکار هستند!»
ناراحتی او برای من که نسبت به نحوه برخورد شرکت نفت انگلیس و ایران خیلی بیحس شده بودم، جالب بود. در حالی که چشمهایش برق میزد، گفت: «اشتباه آنان این است که میخواهند در یک فنجان چای طوفان به پا کنند. آنها فکر میکنند ما انقلابی هستیم و از این رو تلاش کردهاند ما را از کشورهای شما دور نگه دارند. آنها از این میترسند که ما سعی کنیم موضع دستهجمعیمان را بهبود بخشیم. حق با آنهاست! ما باید دیدگاههایمان را به هم نزدیک کنیم.» بعد لبخندی ناگهانی و مضحک بر لبهایش نشست. «خدا را شکر که سفیر علاء پیشقدم شد و برای ما روادید ایران را صادر کرد. خدا را شکر که شما را در برابر ما قرار داد! شما در مهمترین کشور منطقه، ناجی این هیئت بودهاید. نمیدانیم در کشورهای عرب چه خواهیم کرد. تا اینجا که حتی موفق به گرفتن روادید هم نشدهایم.»
جلسه روز بعد با گلشائیان خوب پیش نرفت. او اخموتر و سردتر از معمول با آنها برخورد کرد. از آنجا که انگلیسی نمیدانست، به فرانسه صحبت کرد، اگرچه میخواست مذاکرات با شرکت نفت را بهطور خلاصه شرح دهد، تمام حرفهایش همراه با نوعی عصبانیت بیشرمانه بود. من به ونزوئلاییها گوشزد کرده بودم که ملاقات باید دقیقاً در ظرف نیم ساعت تمام شود و در این ۳۰ دقیقه دکتر لونگو کابلو همینطور سرپا ایستاده بود. دم در به نظر میآمد گلشائیان خودش را جمع کرده، یکدفعه پرسید: «عجله شما برای چیست؟» انگار هیئت میخواست از دستش در برود.
دکتر لونگو کابلو جواب دندانشکنی به او داد. گفت: «عالیجناب، مدیرکل شما به ما اطلاع داده که شما خیلی سرتان شلوغ است.» او میخواست پاسخ ترشرویی گلشائیان را بدهد: «ما یک گزارش کامل به او خواهیم داد و نیز تمام جزئیات دربارة اینکه چگونه حقالامتیاز دولت ما بیش از سه برابر آن چیزی است که شما دریافت میکنید!»
خوشبختانه ملاقات با گلشائیان بدترین مورد بود. ملاقات بعدی با دکتر پیرنیا بود و او آنها را با آغوش باز پذیرفت. او از پیشنهاد آنها در مورد تبادلنظر دائمی بین کشورهای تولیدکننده نفت شگفتزده شد. گرچه او هم نسبت به اعراب تردید داشت، علاقهمند بود که در این خصوص تلاش کند. دکتر پیرنیا دربارة معامله ۵۰/۵۰ از دو کارشناس صمیمانه سؤالاتی کرد و آنها مواردی را مطرح کردند که ما تا آن موقع از آنها بیاطلاع بودیم. او به یک نکته اشاره کرد: «ونزوئلا تا آنجا پیشرفته که دانشگاه شما رشته حقوق نفت را تأسیس کرده.» بعد رو کرد به من و سرش را تکان داد. «راستی که ما راه زیادی در پیش داریم تا به اینجا برسیم.»
مثل همیشه، نحوه برخورد دکتر پیرنیا مرا به فکر فرو برد. اگر آمریکاییها طرف صحبت ما بودند، او هم پرزآلفونزوی ایران میشد. متأسفانه هر بار که ما سر میز مذاکره با شرکت نفت انگلیس و ایران میرفتیم، نهتنها چیزی نصیبمان نمیشد، بلکه معمولاً زمینه را هم از دست میدادیم. انگلیسیها در استعمارگری ید طولایی داشتند. معمولاً دست چند نفر را در بالا میپیچاندند؛ در صورت لزوم، چند نفری را هم در خیابان مورد ضرب و شتم قرار میدادند و بعد غنائم را به کشورشان میبردند. آمریکاییها فرق داشتند. به همین علت بود که در آن هنگام آنقدر موردعلاقه بودند. برخورد آنها با کار در کشورهای خارجی دقیقاً مثل برخوردشان با آن در کشور خودشان بود. در نتیجه، برای آنها ونزوئلا در امتداد ایالات متحده بود، با همان حقوق قانونی و همان راهکارهای حقوقی. رفتارشان منصفانه بود. به همین دلیل بود که پرز آلفونزو توانست به آن دستاوردها نایل شود. بعدها آمریکا هم حیلهگریهای انگلیسیها را یاد گرفت و به جای برخورد منصفانه، راه اعمال زور را در پیش گرفت. همه ما از این موضوع رنج بردهایم. وقتی به عقب نگاه میکنم، به یاد میآورم که چطور آمریکاییها و دیپلماسی مبتنی بر عقل سلیم تجاری آنان را تحسین میکردیم. به یاد میآورم که امیدوار بودیم ما هم بهزودی بتوانیم با شرکتهای آمریکایی کار کنیم، چون آنوقت کسی مثل دکتر پیرنیا سرانجام امکان درخشش و جلوهنمایی را پیدا میکرد.
روز بعد، وزارت امور خارجه بهطور دیرهنگام تصمیم گرفت که هیئت نمایندگی ونزوئلا را به رسمیت بشناسد و یکی از دوستانم، بهنام منوچهر مرزبان را بهعنوان راهنمای آنان گمارد. وزیر امور خارجه حتی ترتیب بازدید آنها از کاخ را داد. آنها در باریابی به حضور شاه، از مبادله هیئتهای دیپلماتیک سخن به میان آوردند. در آن موقع، نمیدانستیم که برای انجام این کار تقریباً ۲۵ سال زمان لازم است و من بهعنوان اولین سفیر ایران به ونزوئلا فرستاده خواهم شد.
در آخرین بعدازظهر پیش از رفتن آنها، آنها را به موزه تهران بردم. محل گیرا و پرجاذبهای بود. برنزها و سفالینههای تخت جمشید و شوش، ستونهای سنگی، پیکرههای کوچک آبگینه باستانی، نقاشیها و خوشنویسیهای بسیار ظریف و تذهیبشده، خاتمکاریها و البته، فرشهای مدهوشکننده، از جمله اشیای دیدنی موزه بود. با اینکه مونزانتو در ایتالیا زندگی میکرد و با زیباییهای هنر رومی آشنایی داشت، هر سه نفر تحت تأثیر قرار گرفتند. ناگهان احساس کردم که حتی تصورش را هم نمیتوانم بکنم که نشو و نما یافتن در دنیایی فاقد پیشینههای تاریخی و یادمانهای برآمده از گذشتههای دور، چگونه میتواند باشد. برای هر یک از ما، بهعنوان نمایندگان یک تمدن جدید، روبهرو شدن با توانگریهای یک تمدن کهن، لحظه تکاندهندهای بود.
صبح روز بعد، هدایایی را که از بازار تهیه کرده بودم، تقدیمشان کردم و با هم قرار گذاشتیم که ارتباطمان را حفظ کنیم. آنها سوار هواپیما شدند، میدانستم که سفر آنها یکی از مهمترین رخدادهای زندگی من و زندگی کشورم بوده است.
آنها از ایران به عربستان سعودی پرواز کردند و در آنجا حتی به آنها اجازه داده نشد از هواپیما خارج شوند. لونگو کابلو بعدها به من گفت: «سعودیها بدگمان بودند. گمان میکردند ما از کره دیگری آمدهایم.» در کویت که هنوز مستعمره انگلیس بود، «هنگام ملاقات با شیخ، کنسول انگلیس ما را همراهی کرد. بدین ترتیب، ما نتوانستیم در مورد نفت حرفی بزنیم.» در بغداد، نخستوزیر نوری سعید پاشا که از زمانهای قدیم دوست صمیمی پدرم بود، از آنها استقبال خوبی به عمل آورد. در سوریه و مصر هم نیز همین رفتار با آنها شد. اما در بغداد، لونگوکابلو دچار آپاندیسیت شد و نتوانست در مورد نفت گفت گو کند. دو کشور دیگر، تولیدکننده نفت نبودند. در نتیجه، نظراتی که بین ایران و ونزوئلا در مورد تبادل متقابل اطلاعات مورد بحث قرار گرفت، در همین محدوده باقی ماند و این تحرک و پویایی میان آنها، ۱۰ سال بعد به تأسیس اوپک انجامید.
*نسخه الکترونیکی ویژهنامه ۶۰ سالگی اوپک را میتوانید از اینجا ببینید و بخوانید.
برگرفته از کتاب خون و نفت
نظر شما