وقتی آگهی برگزاری اولین پاس یاد سالمرگ مرد نفتی جمهوری اسلامی ایران، روز دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۲۲ تا ۲۴ و روز جمعه ۲۴ اردیبهشت ساعت ۱۰ تا ۱۱ بامداد در مزار ایشان قطعه ۱۱۰ آرامستان بهشت زهرا را دریافت کردم، یاد همان پرسش و پاسخهای نصفه و نیمه دوران رفاقتم افتادم. وقتی میگفت در دوران تحصیل، شبهای قدر به بهانه احیا به خانه شهید محسن (حبیبالله) مهمانچی میرفتیم و خودمان را برای شنیدن سخنرانیها به حسینیه ارشاد، مسجد الجواد و مسجد جاوید میرساندیم. خلاصه ما با این فرهنگ و عقیده در آمریکا درس خواندیم تا کاری از کشور پیش ببریم.
بارها از ایشان پرسیدم شما که خود از جانبازان حادثه خونین انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در شامگاه هفت تیر هستی و دوستانی همچون محسن مهمانچی را از دست دادی و در پست معاونت اقتصادی و بینالمللی وزارت خارجه نشستی، چرا از اینکه این جنگ برنده ندارد، با تصمیمگیرندگان جنگ صحبت نکردی؟ دائم میگفت: آقا من را حذف میکردند. یادم هست به من گفته شد از طرف شورای عالی دفاع، تو مأمور میزبانی اولاف پالمه، وزیر خارجه سوئد و نماینده ویژه کورت والدهایم، دبیرکل سازمان ملل متحد، درباره خاتمه جنگ ایران و عراق هستی، اما پس از چندی مذاکره، من را حذف میکردند.
باز به من مأموریت میزبانی از هیئت سران کنفرانس اسلامی به ریاست احمد سکتوره، رئیس جمهوری گینه را دادند، اما اجازه مذاکره به من ندادند و هنگام بدرقه، او به من گفت: شما چه مدیران ویژهای هستید که میتوانید مردمانتان را فقیر و پابرهنه روی طلا نگه دارید و در ادامه گفت: شما از من چه انتظاری دارید؟ نکند میخواهید سر صدام رئیس جمهوری عراق را هم برایتان بیاورم. برای اینکه خودم را نبازم، گفتم: این کار که نهایت لطف شماست و او گفت: شما با سرسختیهایتان کار جنگ را طولانی خواهید کرد. همه اینها را گفتم اما کسی نشنید. به ایشان گفتم: از اینها پرسیدی چرا باید مردان ما در میدان جنگ زیر آفتاب سوزان جنوب پوست بیندازند تا داغی قنداقه آفتاب خورده کلاش را زیر آفتاب داغ خوزستان در دست حس کنند و مجبور نباشند آب آفتاب خورده بخورند و روی خاک دراز بکشند و او گفت: آقا، به خدا اینها را غلیظتر از شماها می گفتم تا آنجا که قانعشان کردم غیررسمی با دکوئیار، دبیر کل سازمان ملل، در ژنو بنشینم و پیشنویس تهیه کنیم تا شاید زودتر به این داستان خاتمه دهیم؛ اما من را به بهانه مشکلات اوپک به وزارت نفت کشاندند. به آنها گفتم: من خدمات اوپک را هم برایتان دنبال میکنم. گفتند: نه، وضع جنگ و درآمدهای ارزی به مخاطره افتاده و نگذاشتند کار به سرانجام برسد.
حتی وقتی قطعنامه را هم پذیرفتند، در یک جلسه عمومی من را از این کار مطلع کردند. به ایشان گفتم: آقا مشکل کار کجا بود؟ خندید و گفت: من به این سؤال هنگام مذاکرهمان درباره حدود اروندرود جواب دادم؛ در ژنو وقتی با عجله که سفیرشان در توکیو بودم به آنجا خواستند تا بتوانند با طارق عزیز مذاکره پیروزمندانه داشته باشند. دو نفر از مردان مذهبی هم آنجا همین سؤال را از من پرسیدند، گفتم: مشکل کار این است که جایمان عوض شده. مأموریت ما، مشارکت در آبادیهاست. ما همسایگان قدرتمند و امن را می خواهیم یا همسایگانی ضعیف و ویران را؟
در یکی از آخرین ملاقاتها، ایشان به من گفت: چند بار پیشنهاد اعزامم به نیویورک مطرح شد، به آنها گفتم نمایندگی ما فقط مشغول اجرای کارهای تشریفاتی رفت وآمدهای شما به نیویورک است. وظیفه برقراری ارتباط با دیگر نهادها و ارگانهای بینالمللی و بالا بردن سطح روابط یا ایجاد آن را ندارد و من از آمریکا برای خدمت و پیشرفت، درس و تحصیل را رها کردم و تا به اینجا رسیدم. پس امید و آرزوی من، نشستن در نمایندگی ایران در نیویورک نیست.
یادم هست در ماه رمضانی که بهخاطر مشکلاتم در هیستون تگزاس آمریکا مستقر بودم، او با مهربانی احوالپرسم بود. در یکی از پیامهایش خواست تا از وضعیتم مطلبی بنویسم. با ناراحتی نوشتم: امروز من را به مرکز خدمات نابینایان بردند تا مهارت نقشهخوانی بیاموزم، تازه فهمیدم آمریکا و کانادا دو کشور نیستند، ۷۰ کشورند. آیا شما این مطلب را به مقامهای خودتان تذکر میدادی؟ درددل زیادی از وضعیتم کردم، گفتم: اینها را برایت مینویسم تا آیندگان بخوانند و قضاوت کنند. با مهربانی نوشت: من همه انتقادها را میپذیرم، اما همه تصمیم گیریها با ما نبود. ما بهخاطر اسلام و رشد اقتصاد و بازرگانی کشور آمدیم.
هیچگاه باور نمیکردم روزی به مناسبت سالروز رفتنش چنین یادداشتی را بنویسم.
حسین روحانی صدر (کارشناس سازمان اسناد)
منبع: روزنامه شرق
نظر شما