«جنگ را به سرزمین آنها ببرید و اجازه ندهید و نگذارید که جنگ را به خانه شما بیاورند، آنها را در موضع دفاعی قرار دهید و هرگز برای هیچچیز از آنها عذرخواهی نکنید» (هری ترومن؛ سیوسومین رئیسجمهوری آمریکا).
نورپردازی پرچم چین روی برج آزادی تهران به مناسبت «سال نو چینی» با بازتابهای خبری متفاوت، با تردید و نوعاً منفی بهویژه از سوی رسانههای فارسیزبان خارج از کشور روبهرو شد. این در حالی است که همین اقدام روی برج خلیفه نهتنها چنین بازتابی نداشت بلکه حتی پوشش خبری مثبت هم داده شد. پیشتر، همین رویکرد در بازتاب تشریفات میزبانی جناب رئیسی از سوی پوتین قابلمشاهده است.
معروف است که انگلیسیها همیشه برای مقایسه روابط روسیه با ایران با روابط غرب با ایران، میگویند که «افزایش روابط و همکاری روسیه و جمهوری اسلامی ایران باید فقط به بخش نظامی و امنیتی و منطقهای محدود شود و نباید فراتر رود؛ چون گسترش این سطح روابط همان سطحی باقی خواهد ماند و گسترش آن میتواند بهاندازه سطح یک دریا به نظر برسد، اما حتماً عمق آن کمتر از یک سانت است زیرا با تغییر حکومت در روسیه و یا تغییر حکومت در ایران میشود همه آن روابط و همکاری نظامی و امنیتی و منطقهای را یکشبه از بین برد.»
ریشهیابی این مسائل، نگارنده را به تحلیلی از زبیگنیو برژینسکی کشاند که در زمره برجستهترین سیاستمداران، ژئواستراتژیستها و دولتمردان آمریکا قرار میگرفت؛ او در تاریخ پنجم خردادماه سال ۱۳۹۶ در سن ۸۹ سالگی درگذشت. در ادامه این تحلیل در حد بضاعت مورد بررسی قرار گرفته است.
۱) ائتلاف بزرگ
برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر رئیسجمهور پیشین آمریکا و متخصص روابط بینالملل بهخصوص کشور روسیه است در کتاب خود به نام «صفحه بزرگ شطرنج» (The Grand Chessboard) که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد، چگونگی استقرار هژمونی آمریکا در جهان را تحلیل کرده است و جهان را بهصورت صفحه بزرگ شطرنجی ترسیم کرده که آمریکا میباید با بازیگران اصلی سیاست و اقتصاد در جهان، همکاری متناسب و متقابل داشته باشد و از این مسیر موقعیت برتر خود را استمرار بخشد. برژینسکی بازیگران اصلی در جهان را پنج کشور فرانسه، آلمان، روسیه، چین و هندوستان میداند و پنج کشور دیگر را که در جغرافیای سیاسی جهان نقش محوری دارند، کشورهای اوکراین، آذربایجان، کرهجنوبی، ترکیه و ایران به شمار میآورد.
او در این کتاب دلایل خود را برای انتخاب این کشورها بهعنوان «کشورهای بازیگر اصلی» و «کشورهای محور» تشریح میکند و ادعا میکند که اگر آمریکا بتواند با این دو گروه از کشورها همکاری مناسبی را سازماندهی کند، قادر خواهد بود سلطه سیاسی و اقتصادی خود بر جهان را ادامه دهد. برژینسکی در این کتاب اعلام میدارد که هرچند کشورهایی چون انگلستان، ژاپن و اندونزی بسیار پراهمیت هستند؛ ولی جزء کشورهای بازیگر اصلی یا محور درصحنه سیاست بینالمللی بهحساب نمیآیند و از نظر جغرافیایی یا سیاسی جنبه راهبردی برای آمریکا ندارند.
پیام مهم این کتاب آن است که دوره کشورگشایی قدرتهای بزرگ به پایان رسیده و تعامل کشورها با یکدیگر در قرن ۲۱ چون بازی شطرنجی است که هرگاه کشوری با توجه به قواعد بازی، حرکتهای مناسبتری داشته باشد امتیاز بیشتری درصحنه بینالمللی کسب میکند. او استدلال میکند که قواعد بازی تغییر کرده و رابطه (یا رقابت) کشورها با یکدیگر همچون بازی شطرنجی است که تخصص در بازی و دسترسی به اطلاعات و البته تکیهبر امکانات اقتصادی موجبات پیروزی را فراهم میآورد.
به نظر برژینسکی برای نخستین بار در تاریخ پس از فروپاشی شوروی شاهد جهانی هستیم که قدرت برتر بینالمللی در آن، از اوراسیا نیست. برای تداوم چنین شرایطی لازم است قدرتهای اوراسیایی کنترل شوند که این کار از طریق مدیریت کمهزینه منطقه بالکان اوراسیا امکانپذیر است؛ زیرا این منطقه نخستین جایی است که قدرتهای اوراسیا برای افزایش قدرت بینالمللی خود خواهان نفوذ در آن هستند. منطقه «بالکان اوراسیا» (Eurasia- Balkans) شامل جنوب غرب اروپا، آسیای مرکزی، حوزه خلیجفارس، خاورمیانه و بخشهایی از جنوب آسیا است. درواقع آمریکا باید خط مقدم خود را در نزدیکترین قسمت به مرزهای قدرتهای رقیب ایجاد کرده و نگه دارد و اجازه قدرت گرفتن هیچکدام از قدرتهای اوراسیایی شامل چین، روسیه، هند، ایران و غیره را در آن ندهد.
برژینسکی پیشنهاد میدهد ایالاتمتحده از توسعهطلبی قدرتهای خارجی در این منطقه همان استفادهای را بکند که از نفوذ شوروی در منطقه بالکان اروپا انجام داده بود؛ یعنی با ایجاد بیثباتی از طریق برانگیختن نهضتهای مردمی، قدرت روسیه، چین، ایران و غیره را تضعیف کند و بیثباتی را به داخل قلمرو این قدرتهای رقیب بکشاند.
این الگویی است که بر اساس آن و بافاصله کمی از انتشار کتاب، عملیات سیا برای انقلاب رنگی (Color Revolutions) در بالکان اوراسیا آغاز شد. در دهه دوم قرن حاضر نیز الگوی پیشنهادی برژینسکی دستکم برای دو کشور اثرگذار دیگر اجرایی شد: اوکراین در حاشیه امنیتی روسیه و سوریه در حاشیه امنیتی ایران. ایجاد بیثباتی (Destabilization) از درون، همان کاری بود که نهضتهای ملیگرا در کشورهای بالکان اروپا انجام دادند.
ایالاتمتحده با بهکارگیری الگوهای مختلفی از انقلاب رنگی قصد ایجاد بیثباتی در حاشیه امنیتی قدرتهای اوراسیا را دارد. اگر این پیشروی بتواند سبب براندازی دولتهای کوچک و جانشینشدن دولتهای غربگرا شود، چهبهتر، اما اگر نشد، بیثبات نگهداشتن این دولتها خود سبب تضعیف قدرتهای اوراسیا خواهد شد.
واشینگتن برای رسیدن به هر دو هدف از دولتهای هممرز و متحد خود (برای نمونه ترکیه در منازعه سوریه و لهستان در بحران اوکراین) برای آموزش نظامی مخالفان داخلی و تزریق پول و تسلیحات استفاده کرد. این مداخله غیرمستقیم از هزینه سیاست هژمونیطلبی ایالاتمتحده در اوراسیا میکاهد. او برای کاهش هرچه بیشترِ هزینه سیاست پیشنهادیِ خود، تأکید میکند واشینگتن نباید منافع حیاتی قدرتهای اوراسیا را تهدید کرده و آنها را به واکنش وادارد، افزون بر اینکه از ورود بازیگران دیگر از اروپا به این منطقه جلوگیری کند. برای این کار پیشنهاد میدهد از گسترش اعضای اتحادیه اروپا حمایت شود تا تنوع دولتها در آن افزایش یافته و از تبدیل آن به یک بلوک یکدست و یکپارچه که امکان تصمیمسازی علیه منافع ایالاتمتحده را افزایش میدهد،پیشگیری شود.
کاظم جلالی در یادداشتی که در یکی از معتبرترین نشریات دیپلماتیک روسیه منتشر شده آورده است که برژینسکی یک لهستانی ضد روسیه بود که اعتقاد داشت پس از فروپاشی شوروی کمونیستی و تجزیه آن، باید در ادامه پروژه اضمحلال کشور بزرگ و قوی روسیه، ابتدا این کشور را در مرزهایش با ایجاد حکومتهای ضد روسیه مهار و سپس تجزیه کرد. برژینسکی بهشدت به خارج کردن اوکراین از دایره نفوذ روسیه اصرار و اعتقاد داشت که احیای امپراتوری روسیه نوین بدون اتحاد با اوکراین امکانپذیر نیست. عملیات تغییر رژیم در کشورهای اوکراین و گرجستان با انجام انقلابهای مخملی و رنگین برای اخراج روسیه از این کشورها در همین راستا انجام گرفت و برنامه آینده تغییر رژیم کشور بلاروس برای اخراج روسیه از این کشور، جهت تکمیل این پروژه خواهد بود.
از نظر نخبگان ضد غربی روسیه، آمریکا با انجام کودتای ضدروسی در اوکراین پیش از این در سال ۲۰۱۴ از خط قرمز امنیت ملی روسیه عبور کرده است. بر این اساس، راهاندازی و هدایت اغتشاشات و شورشهای خیابانی مشابه آنچه از ماه ژانویه سال ۲۰۲۱ در روسیه آغاز شده در دستور کار سرویسهای اطلاعاتی غربی قرار گرفته است؛ با این تفاوت که این بار نه با تکیهبر توان و ظرفیت احزاب غربگرا، بلکه روی مفاهیم و شعارهای دارای مقبولیت اجتماعی مانند عدالت، مبارزه با فساد و تبعیض و غیره متمرکزشدهاند و هدف اصلی این روند که پیشبینی میشود تا انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۴ تداوم داشته باشد؛ شکستن و مخدوش کردن تصویر قهرمان پوتین در میان مردم روسیه جهت تأثیرگذاری بر نتیجه انتخابات و در نهایت براندازی حکومت روسیه نوین از داخل این کشور است. ازنظر نخبگان ضد غربی روسیه، دولت بایدن و اتحادیه اروپا با انجام پشتیبانی علنی رسانهای و حمایت مستقیم سیاسی و دیپلماتیک و تشدید تحریمهای علیه روسیه در پشتیبانی از اغتشاشات و شورشهای خیابانی در روسیه؛ این مرتبه با سرعت بیشتری و جسارت علنیتری از خط قرمز امنیت ملی روسیه عبور کردهاند.
۲) ایران در ائتلاف بزرگ
ایران جزو کشورهای محور در کتاب «صفحه بزرگ شطرنج» نامبرده شده است و با وصف توجه به این نکته که این کتاب پیش از اتفاقهای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نوشتهشده و هنوز در آن زمان ماشین بهاصطلاح مبارزه با تروریسم آمریکا به حرکت درنیامده بود و خبری از حمله آمریکا به عراق و افغانستان نبود. از پنج کشور محوری که در این کتاب آورده شده سه کشور آن یعنی آذربایجان، ترکیه و ایران در همسایگی یکدیگرند و به نظر میرسد که نگاه استراتژیک آمریکا به این منطقه تنها به حکومت جورج بوش و یا حزب جمهوریخواه (و از جمله تندروهای آن) محدود نمیشود؛ بلکه در کتاب برژینسکی که تحلیل در بستر سیاستهای دولت کارتر است نیز نگاه استراتژیک به منطقهای که ایران در آن قرارگرفته اهمیت جدی دارد.
محسن رنانی بهتازگی در سخنرانی خود در مؤسسه رحمان مدعی شد که «خوشبختانه، امروز حکومت از بس به لحاظ کارآمدی پایین آمده و از لحاظ اقتصادی ضعیف شده، بهشدت احتیاط میکند و به هر دری میزند تا از باتلاقی که در تنش با جهان و پرونده هستهای برای خودساخته، بیرون بیاید و خودش را آزاد کند. همه تلاش حکومت این است که آبرومندانه از این بحران خارج شود؛ بنابراین میتوان امیدوار بود که حکومت در چشمانداز قابل پیشبینی به سمتی نخواهد رفت که ما با جهان بیرون، درگیر جنگ شویم. من این رویکرد را به فال نیک میگیرم و معتقدم هرچقدر هم که در این مذاکرات، امتیاز بدهیم، باز ضرر نکردهایم. برای اینکه به یک ثبات بلندمدت داخلی برمیگردیم و در سایه این ثبات، امکان جلب سرمایه، بازگشت نخبگان و دیگر الزامهای توسعه کشور فراهم خواهد شد» (هفتهنامه صدا، ش. ۹۴، ص. ۴).
نشریه فارن پالیسی هم در مقالهای با عنوان «دیپلماتهای ارشدِ جدید ایران یک مشکل هستند» (Iran’s New Top Diplomats Are a Problem) یادآور شده است که «اجرای عدالت روند رایج (Mai- Currency) روابط بینالملل نیست. ماهیت اغلب نامنصفانه نیروهای قدرت (Ofte- Unfair Power Dynamics) که کنترلکننده نظم منافع (Interstate Order Requires) است و در کنار بقیه شرایط ازجمله آشنایی با زبان سیستمهای بینالمللی، ساختارهای اداری و نحوه کار در داخل کشورها، عامل قدرت در روابط بینالملل هستند.
این موضوع نیازمند دیپلماتهای باکفایتی است که تفاوت بین آنچه «مطلوب» (Desirable) است را با آنچه «منصفانه» (Just) است و آنچه «اساساً ممکن» (Materially Possible) است، بدانند. گمان نمیرود که هیچکدام از اینها را مذاکرهکنندگان ایرانی بدانند و بنابراین ناچار محکوم به شکست (Doomed to Fail) هستند.
تاریخ این کشور مملو است از نمونههایی از «ایدئولوگهای مصالحهنکن و آشتیناپذیر» (Uncompromising and Firebrand Ideologues) که سرانجام واقعیتهای تلخ اما ثابت (Bitter buImmovable) نظم جهانی آنها را به زمین زد و یاد گرفتند که به تکنوکراتهای لایق و واقعیتگرا (Able and Pragmatic Technocrats) برای کشور تبدیل شوند. اینکه آیا آنهایی که امروزه رهبری دستگاه سیاست خارجی را بر عهدهدارند، ظرفیت چنین تغییر و تحولی را دارند، معلوم نیست؛ هرچند ما میتوانیم دلایلی داشته باشیم که همه امیدمان را در این خصوص از دست ندهیم. ایرانیها که بهتازگی مطالبهگر رهایی از قیدوبند تحریمها هستند، شاید درنهایت بتوانند ثابت کنند که مخالفان (Naysayers) اشتباه میکنند. البته فعلاً نابرابریها (Odds) در مقابلشان انباشته شده است».
این ادعاها در حالی است که همانطور که کاظم جلالی در یادداشت خود تصریح کرده است هماوردی ایران و آمریکا یک هماوردی راهبردی است و یک دعوای سیاسی و تاکتیکی نیست که با رفتن این دولت یا آمدن آن فرد در آمریکا حلوفصل فوری و ریشهای شود. آمریکا در تمامی سالهای گذشته بهویژه پس از فروپاشی شوروی کمونیستی و بلوک شرق از جایگاه کدخدای دهکده جهانی خواسته است که به ملت ایران این ادعا و آدرس غلط را تحمیل کند که با آمریکا همهچیز برای ایران دستیافتنی است و بدون آمریکا همهچیز برای ایران از دست میرود.
ایران در این هماوردی چند راهبرد را همزمان دنبال کرده است: نخست) افزایش دائم قدرت بازدارندگی ایران به اتکای خود؛ دوم) تلاش برای خنثیسازی آثار جنگ اقتصادی آمریکا؛ سوم) توسعه درازمدت و پایدار روابط با قدرتهای بزرگ در سطح منطقه و بینالمللی شامل روسیه و چین؛ چهارم) باز نگهداشتن پنجره مذاکره با آمریکا در چارچوب دیپلماسی هماوردی. مدیریت دیپلماسی هماوردی ایران با آمریکا با رهبری ج. ا. ایران است.
نشریه فارنپالیسی دیماه ۱۳۹۸ از رائول مارک گرشت؛ افسر عالیرتبه سابق سیا که سالهاست روی مسائل ایران متمرکز و کارشناس اندیشکده «بنیاد دفاع از دموکراسیها» بوده و به تحلیل مسائل ایران مشغول است و افکار و نگاهی بهشدت ضدایرانی دارد و یکی از حامیان خروج آمریکا از برجام و تشدید تحریمها علیه ایران بوده است و به گفته خودش ۳۰ سال است که درباره رهبر جمهوری اسلامی ایران مطالعه میکند، پرسید «رهبر ایران چگونه ترامپ را شکست داد؟»؛ و افسر سیا، اذعان کرد: «من میتوانم بر مبنای مستندات آماری بگویم که رهبر ایران، بیشک برتر از ترامپ و در نقطه مخالف او قرار دارد. رهبری او در این ۳۰ سال، هوشمندانه بود. بدون شک، او قهرمانی جدی و موفقترین رهبر خاورمیانه از جنگ جهانی دوم به بعد است. او فوقالعاده باهوش است و از مهارتهای ممتاز و استعدادهای عالی برخوردار است».
پس از اوجگیری همکاری نظامی، امنیتی و سیاسی ایران و روسیه که از سپتامبر ۲۰۱۵ با ورود روسیه به جنگ داخلی سوریه در کنار ایران؛ شکل جدیتری به خود گرفت، آمریکاییها با نگرانی جدی از همسویی و همکاری تهران و مسکو بیشازپیش درصدد تضعیف و تخریب روابط این دو همسایه بزرگ برآمدند. کنگره آمریکا در ماه مه سال ۲۰۱۶ به پیشنهاد مایک پمپئو (رئیس اسبق سازمان سیا و وزیر خارجه سابق آمریکا و طراح اصلی ترور سردار سلیمانی) قانونی به نام «قانون گزارش همکاری ایران و روسیه» (Iran-Russia Cooperatio- Reporting Act) تصویب کرد که بر اساس مفاد آن وزارت دفاع و وزارت خارجه و جامعه اطلاعاتی آمریکا باید با ردیابی و رصد کردن همکاری بین ایران و روسیه، اطلاعات مربوط به سطح و عمق و نوع این روابط را بهطور منظم گزارش کنند. این قانون مصوب کنگره، مبنای تشدید اقدامات تمام وزارتخانهها و دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی دولت ایالاتمتحده برای انجام مأموریت تضعیف و تخریب گسترش همکاری و تعمیق روابط بین ایران و روسیه قرار گرفته است.
پس از این در یک سال بعد؛ یعنی در ماه ژوئن ۲۰۱۷، «قانون مقابله با دشمنان آمریکا از طریق تحریمها موسوم به قانون کاتسا» (CAATSA) علیه ایران و روسیه در کنگره آمریکا تصویب شد تا از طریق تحریم با آنچه اقدامات خطرناک و دشمنانه این کشورها در قبال آمریکا و متحدانش خواندهشده است، مقابله کند. فصل مشترک سیاست آمریکا علیه ایران و روسیه به مسئله تحریم و بهنوعی «قانون کاتسا» برمیگردد که ایالاتمتحده بهواسطه نقشآفرینی کنگره علیه برخی دولتها که آنها را دولتهای دشمن تعریف میکرد، اعمال کرده است. تصویب هر دو قانون در کنگره آمریکا شامل «قانون گزارش همکاری ایران و روسیه» و «قانون مقابله با دشمنان آمریکا از طریق تحریمها موسوم به قانون کاتسا» با اکثریت قاطع آرا کنگره و در بستر رویکرد «ایرانهراسی» و «روسهراسی» در مراکز دولتی و مطالعاتی و رسانههای آمریکایی در قبال روسیه و ایران انجام شده است.
کاظم جلالی در یادداشت خود متذکر میشود که در یک بررسی اجمالی، تحریمهای آمریکا که در مورد ایران اجرا شده است، از اساس هوشمند و جامع هستند؛ اما در مورد روسیه بهطور معمول تحریمها مرحلهای هستند و بهتدریج گستردهتر خواهند شد. او بر این نظر است که رویکرد درازمدت آمریکا، خطمشی تبلیغاتی و عملیات روانی در هر دو کشور روسیه و ایران برای تخریب روابط و همکاری دو کشور در نزد نخبگان، افکار عمومی و رسانهها بهصورت متقابل و موازی در قالب انجام پروژه «ایرانهراسی» در کشور روسیه و انجام پروژه «روسیههراسی» در کشور ایران است. آرزوی آمریکاییها (و البته انگلیسیها بیشتر) عبارت از این است که با بسترسازی روسهراسی و نفرت از روسیه در داخل ایران نهتنها در دوران بقای نظام ج. ا. ایران مانع عمیق شدن روابط ایران با روسیه نوین شوند؛ بلکه همهچیز را در ایران آماده کنند که با تغییر حکومت در ایران (به خیال خام خود) و روی کار آوردن حکومتی غربی در ایران بلافاصله مانند مدل گرجستان که سفارت روسیه را در تفلیس تعطیل کردند و بستند، در تهران هم سفارت روسیه را ببندند.
هنگامیکه ایالاتمتحده پس از جنگ جهانی دوم به یک قدرت بزرگ بینالمللی مبدل شد، هدف اصلی راهبردی کلان آن، مبتنی بر مشارکت اندیشمندان بزرگ ژئواستراتژیک مانند هالفورد مکیندر و آلفرد ماهان، بهمنظور جلوگیری از شکلگیری فضای اوراسیای گرهخورده با منافع و تعاملات مثبت در سطح سیاسی و بازداری از تسلط آن بر آنچه جهان قدیم مینامند، بود. این استراتژی در حقیقت بدین معناست که آمریکا تلاش کرد تا اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن» را که در گذشته توسط استعمارگران در کشورهای تحت قیمومیت آنها پیاده میشد، این بار در سطح جهانی پیاده کند. ولید شراره در الاخبار نوشته است که کابوس برژینسکی و استراتژیستهای بزرگ و برتر آمریکایی در حال تحقق یافتن است و زشتتر اینکه «افتخار» آن تا حدی به دولتهای آمریکا و یکی پس از دیگری برمیگردد. افزون بر برژینسکی، برنت اسکاکرافت (مشاور امنیت ملی، در زمان جورج بوش پدر) و هنری کیسینجر از عواقب خصومت همزمان با روسیه و چین هشدار داده بودند. نزدیک شدن تدریجی روسیه و چین و همچنین نزدیکی آنها به ایران، عمدتاً به دلیل مورد هدف قرار گرفتن این کشورها توسط ایالاتمتحده است.
فرشید فرحناکیان
دکتری حقوق نفت و گاز
منبع: روزنامه آفتاب یزد
نظر شما