روز اول: ظهر چهارشنبه سوم بهمن، هواپیما بر باند فرودگاه اهواز نشست. نگاهها به هیئتی بود که از پلهها پایین میآمدند، اما من نگاهم به دوردست بود؛ به دکلهای نفتی که مثل ستونهای فولادی، قامتشان را در فرودگاه و درون شهر اهواز به رخ میکشیدند. آفتاب داغ خوزستان هنوز نرسیده، اما بوی گازهای همراه نفت زمستان و تابستان نمیشناسد. مردمی که در سکوت این شهر نفتخیز زندگی میکنند، گویی عادت کردهاند بوی نفت را به جای بوی نان استشمام کنند. خوزستان؛ استانی که بوی نفتش در هر کوچه و خیابانی حس میشود، چهارشنبه و پنجشنبه (سوم و چهارم بهمن) میزبان مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری و هیئت همراهش بود؛ سفر دو روزهای که وزیر نفت نیز او را همراهی میکرد و مأموریت داشت در این سفر افزون بر بهرهبرداری از چند پروژه و حضور در چند نشست، پای صحبتهای مردم محروم بنشیند. پاکنژاد در این سفرهم پای صحبت مدیران و صنعتگران نشست و هم پای صحبتهای مردم. او در جمع مردم آغاجاری که پس سالها حضور وزیر نفت را در جمع خود دیده بودند، تلاش میکرد برای آنها از دل خاک تفتیده خوزستان، امید استخراج کند، نه نفت...
وزیر نفت بلافاصله راهی کارخانه نمکزدایی اهواز متمرکز شد؛ جایی که نفت نمکی تولیدی از مخازن زیر زمینی، مثل خون سیاه، در شریانهای تأسیسات واحد نمکزدایی در جریان است. صدای حرکت نفت از لولهها، آهنگی غریب است. فاز دوم این کارخانه با دستان وزیر نفت و فرمان رئیسجمهوری به بهرهبرداری رسید، فرآورش روزانه ۱۱۰ هزار بشکه نفت نمکی تولیدی از میدان اهواز، برای خیلیها فقط یک عدد است، اما من میدیدم که این رقم، قلب و روح کارکنان صنعت نفت را که زیر آفتاب سوزان خوزستان کار و زیست میکنند، شکل میدهد. برای اجرای این طرح ۵۸ میلیون و ۷۰۰ هزار یورو (بیش از ۴ همت) هزینه شده و اشتغالزایی آن ۱۸۰ نفر بهصورت مستقیم و ۴۰۰ نفر بهصورت غیرمستقیم است. در این طرح سهم ساخت تجهیزات در داخل کشور بیش از ۸۵ درصد بوده و ۱۰۰ درصد خدمات مهندسی، اجرا و راهاندازی از داخل کشور تأمین شده است.
عصر همان روز، وزیر به نشست شورای اداری شهرستان بندر ماهشهر رفت. در این نشست حرف از تحقق اهداف بخش انرژی در برنامه هفتم توسعه با تلاش کارکنان خط مقدم جبهه اقتصادی شد. پاکنژاد با بیان اینکه مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری ضمن مطرح کردن ظرفیتهای مطلوب این شهرستان در حوزه پتروشیمی بخشی از محرومیتهای این شهرستان را نیز بیان کرد، گفت: هیچ تناسبی بین این همه ظرفیت ارزشمند بهویژه در حوزه شرکتهای پتروشیمی که اینجا فعال هستند و محرومیتهای که در مقابلش داریم، نیست. دلایل این فاصله را باید واکاوی و برای رفع آن تلاش کنیم. روز نخست سفر وزیر نفت به خوزستان، با نشست شورای اداری شهرستان بندر ماهشهر پایان یافت؛ عقربهها، ساعت ۹ شب را نشان میداد.
روز دوم: هوا هنوز روشن نشده بود که عازم شهرستان آغاجاری شدیم. مسئولان شهرستان به استقبال آمدند. در میان استقبالکنندگان کودکانی با لباسهای محلی برای گفتن خیرمقدم به وزیر نفت بودند، پاکنژاد تشکر کرد و گفت: «درس بخوانید و تلاش کنید برای ایرانی پاینده و سربلند، زیرا تمام چشم امید کشور به شماست.» «آغاجاری». نامش را که شنیده بودم، در ذهنم تصویری از یک شهر همچون اهواز نقش بسته بود، اما وقتی واردش شدیم، متوجه شدم جایی است که زندگی، بیشتر شبیه مبارزه است. شهری کوچک شبیه روستا اما زخمخورده از سالها سخت. نخستین چیزی که در شهر دیدم، چهرههای آفتابسوخته و دستهای پینهبسته بود. مردمی که انگار از دل تاریخ برخاسته بودند، با لباسهایی ساده و نگاهی که عمقش حرفها داشت.
وزیر به میانشان رفت، درست وسط میدان کوچک شهر. مردها دورش جمع شدند؛ زنها از دور نگاه میکردند، انگار که برای گفتن چیزی در دلشان تردید داشتند. پاکنژاد نخستین وزیری بود که مردم آنجا با صدا بلند فریاد زدند که پس از ۱۰۰ سال پا به آنجا گذاشته بود؛ یکی از مردان، با صدایی که انگار تمام خستگیاش را پشت آن پنهان کرده بود، گفت: «زندگی اینجا سخت است آقای وزیر! ما که چیزی نمیخواهیم، فقط آب سالم و نانی که از دست خودمان باشد. اما اینجا هرچه هست، سهم نفت است، سهم ما نیست.» وزیر گوش میکرد، سر تکان میداد، گاهی به دفتردارش نکاتی میگفت تا یادداشت و بعد پیگیری کند. پیرزنی جلوی وزیر را گرفت و او را به خانهاش برد! وزیر هم رفت و ما که از این حرکت وزیر شوک شدیم... وارد خانهاش شدیم. کودکی که در گوشهای حیاط نشسته بود، با انگشت روی زمین طرحی میکشید. طرحی از یک خانه شاید؟ یا شاید هم از آرزویی که در نگاهش نمیتوانستم بخوانم. یکی از حاضران در جمع گفت: «نفت از زیر این زمین میرود، اما ما در همین خاک میمانیم. برای زنده ماندن میجنگیم، برای نفس کشیدن.» این جمله مثل سنگینی پتک، بر قلبم نشست... وزیر قول بیهوده نداد، اما حرف از پروژههایی زد که قرار است وضع شهر را بهتر کند. من به زمین نگاه میکردم؛ زمینی که از دلش ثروت میجوشید، اما بر صورت مردمانش فقط گردِ فقر نشسته بود.
وقتی از آغاجاری خارج میشدیم، نگاهم از پنجره ماشین به عقب برگشت. انگار نمیخواستم این مردم و این شهر را پشت سر بگذارم. اینجا، جایی بود که زیستن یک هنر بود؛ جایی که مردمش قهرمانانی بودند که زیر باران نفت، هنوز سرپا مانده بودند. و من، با تمام خستگی از خودم پرسیدم: آیا حرفهای امیدبخش میتواند این زخمها را درمان کنند؟ یا این خاک همچنان زخمی خواهد ماند؟ فرماندار در ماشین به وزیر میگفت چند دهه پیش این شهر ۷۲ هزار نفر جمعیت داشته و هماکنون به دلیل کمبود امکانات و زیرساختها تنها ۱۲ هزار نفر جمعیت دارد!
در بازگشت از آغاجای وزیر در بازدیدی سرزده به تأسیسات مارون ۳ رفت و خداقوتی به کارکنان این تأسیسات گفت و از آنجا به برای افتتاح دکل حفاری جهاد دانشگاهی به اهواز بازگشت. دکلی ۲ هزار اسب بخاری که با ۸۰ درصد ساخت داخلی، نماد غرور و امید بود. کارکنانی که با دستانی سیاه و عرقریزان، این غول آهنی را سرپا کرده بودند، نگاهی خسته اما امیدوار داشتند. دکل مثل گُلی از جنس فولاد بود که از دل زمین سربرآورده بود. وزیر بعد از افتتاح بهدقت از بخشهای مختلف آن بازدید کرد و مدام صحبت از آن بود که چه بخشهای از آن در داخل ساخته شده است. به درخواست کارکنان دکل در آخر عکسی یادگاری با وزیر گرفته شد و بعد از خوش و بشهای آخر، موقعیت آن دکل که نامش را فتح ۷۳ گذاشته بودند برای شرکت در نشست با مدیران ارشد صنعت نفت در استان خوزستان ترک کردیم. ذهنم اما همچنان درگیر مردم آغاجاری بود.
ساعات پایانی: وزیر نفت در ساعات پایانی سفر خود در نشست هماندیشی مدیران ارشد شرکت ملی نفت ایران در اهواز حاضر شد: «وظیفه ما بهعنوان وزارت نفت پشتیبانی و حمایت از شماست. باید به جوانان با استعداد کشور فرصت دهیم تا از مهاجرت آنها به کشورهای دیگر جلوگیری شود، همچنین باید از توانایی بانوان گرامی در کارهای ستادی، مطالعاتی و مهندسی بهره برد.» پاکنژاد این را هم گفت: «بخشی از مشکلات مردم عزیز ما در استان خوزستان در حوزههای مناطق نفتی است که برطرف کردن آنها از مسئولیتهای وزارت نفت در حوزههای اجتماعی است، بنابراین با بضاعتی که داریم تا جایی که امکان دارد مشکلات مردم را برطرف میکنیم. طبیعتاً همه مشکلات را شاید نشود با بضاعتی که به لحاظ منابع اعتباری در حوزه مسئولیتهای اجتماعی داریم برطرف کنیم، اما کمک مؤثری در این زمینه میتوان انجام داد.
هوا کمکم رو به تاریکی میرفت، نشست تمام شد و وزیر برای شرکت در نشست شورای اداری استان با حضور رئیسجمهوری از ما جدا شد، اما این سفر، چیزی بیشتر از اعداد و ارقام بود. چیزی بیشتر از نشستها و آیینهای افتتاح. اینجا جنوب است؛ جایی که زمین از درد مینالید و آسمان از دود تیره شده بود. جایی که مردمش برای نانی که از دل زمین بیرون میآید، تاوان سختی میدهند. اهواز را ترک کردیم، اما بوی نفت و چهرههای آفتابسوخته مردمش، مثل داغی که روی دل میماند، با من آمد. اینجا خوزستان است؛ قلب تپنده نفت ایران، اما زخمی و خسته.
جواد اصغری
نظر شما